“من در سن نه سالگی با همسرم ازدواج کردم که 5 سال داشت. داستان این بود که ما یک بار به دلیل اصرار مادرم به عمه ام رفتیم و عمه من با ما بود و ما هفت روز بعد خیلی سریع ازدواج کردیم.
شاید به همین دلیل ازدواج ما بسیار زنده مانده است.
ما سه فرزند داریم. ما هرگز با هم جنگیدیم. البته باید بگویم که دعای و روزه من تا 6 سالگی قطع نشده بود ، او به من قول داد که هوای من را روی پل بگذارم.
“ما هرگز اختلاف نظر جدی نداشتیم زیرا همیشه صحبت می کردیم.”