فیلم بی جسم جدا از خوب و بد بودن، اثر مهمی است. اثری که موضوع بسیار مهم و حساسی را برای ساخت و روایت برگزیده است. شباهت زیاد فیلم به یک پرونده جنایی واقعی اهمیت آن را بیشتر می کند. اگرچه بازیگران فیلم نپذیرفته اند و اعلام کرده اند که فیلم «بی آباد» بر اساس هیچ پرونده جنایی واقعی ساخته نشده است، اما شباهت این دو بسیار زیاد است.
جدای از این موضوع خود اجرا بسیار قابل توجه است و در آن دسته از موضوعاتی قرار می گیرد که معمولا مخاطب را به تماشای خود تحریک می کند و او را به سمت تماشای فیلم سوق می دهد. در سینمای ایران اگر بخواهید فیلم غیر کمدی بسازید معمولا موضوعاتی مثل اعدام یا اعتیاد و مواد مخدر موضوعاتی هستند که طبیعتاً مخاطب را قلقلک می دهند.
فیلم «بدن بد» در این زمینه بسیار هوشمندانه عمل کرده و از یک سو به موضوع مهمی چون اعدام و درگیری خانواده قاتل و مقتول و بحث رضایت پرداخته است و از سوی دیگر شباهت داستان به یک پرونده واقعی که تقریباً هشت سال است در همه رسانه ها وجود دارد. و فضای مجازی صحبت از آن بود، بدن را مورد توجه قرار داد و عده ای آن را تماشا کردند. از این رو فیلم در این زمینه هوشمندانه عمل کرده و توانسته تیتر یک روزنامه شود.
اما جدا از خود موضوع وحشتناک و غم انگیز، فیلم بدون بدن چه چیزی می تواند ارائه دهد؟ تقریبا هیچی. بی جسم نمونه کامل اثری است که نان موضوع خود را می خورد و کاملاً به آن وابسته است.
داستانی درباره یک پرونده هولناک و دلخراش که ذاتاً احساسات مخاطب را درگیر می کند و خود فیلم در مدت 112 دقیقه اش نمی تواند چیزی خلق کند. فیلم کاملا روی اجرا و رضایت مانور داده شده و فراتر از آن نمی رود.
بی تن فیلمی است که تقریبا تمام بینندگان پایان آن را می دانند. ما با داستانی طرف هستیم که کاملاً آن را می شناسیم و از اجرای کاراکتر سروش در انتهای فیلم مطلع هستیم. حال در چنین شرایطی فیلم باید از ابعاد و زوایای جدیدی به این اتفاق نگاه کند و آن را از زاویه ای دیگر روایت کند که اقدام به چنین کاری نمی کند.
فیلم باید به چگونگی زندگی شخصیت های دیگر پس از این حادثه و تاثیر آن در سطحی عمیق پرداخته و روایت کند و بین دو نقطه دستگیری سروش تا لحظه اعدام، مخاطب کاملاً در زندگی او غرق شود. کاراکترهای موجود که هرگز موفق نشدند چنین چیزی وجود ندارد.
112 دقیقه فیلم بدون بدن هیچ تفاوتی با خواندن سه پاراگراف خبر ندارد. داستان دختر گمشده ای که جسدش هرگز پیدا نشد و سرانجام قاتلش اعدام شد. این فیلم یک گزارش خبری بیش نیست و در طول مدت روایتش هرگز به لایه های پایین و عمق این داستان غم انگیز و شخصیت های آن نمی رود. حال سوال اینجاست که هدف از ساخت چنین فیلمی چه بوده است؟ احتمالاً هیچ پاسخ منطقی وجود ندارد.
مشکل اصلی فیلم بی بودی به فیلمنامه برمی گردد. دقیقاً جایی که فیلم باید پرداخت بهتری را برای روایت این داستان با تمرکز بیشتر انتخاب می کرد. فیلمنامه بی بدن نتیجه خوبی ندارد.
چنین اثری با این عمق تاریکی نیازمند شخصیت پردازی های پیچیده و فوق العاده عمیقی است که بتواند دلایل وقوع چنین اتفاقی را تحلیل کند. اما در Bodiless می توان گفت که حتی یک شخصیت ساخته نشده است. تلاش برای شخصیت پردازی و ایجاد بُعد در شخصیت ها بسیار ساده لوحانه است.
شخصیت سروش صحت به عنوان پدر مقتول که جسد دخترش پیدا نشده است، کوچکترین شخصیت پردازی ندارد. مخاطب حتی از شغل او هم خبر ندارد، وقتی در فیلم می گوید صبح تا شب سر کار بوده و حواسش به دخترش نبود چه می کرد؟ تمام شخصیت پردازی او در دو دیالوگ خلاصه می شود که الناز شاکردوست به او می گوید: «رفتار تو باعث شد دخترمان از تو فاصله بگیرد» و در جایی دیگر خود سروش صحت اعتراف می کند که کوتاهی هایش باعث شده ارغوان به سروش (قاتل) پناه ببرد. .
این شیوه شخصیت پردازی در دو دیالوگ برای فیلمی با این موضوع مهم و بزرگ بسیار سطحی و کودکانه است. مخاطب باید به عمق وجود این پدر نفوذ کند و شاهد شخصیت پردازی صحیح و کامل از او باشد تا شرایط و اتفاقات را به خوبی درک کند، اما فیلم به دو جمله کلیشه ای و تکراری بسنده می کند.
حالا که شخصیت پردازی در کار نیست، فیلم عملکردی کلیشه ای و بی فکر دارد. ما با خانواده ثروتمندی روبهرو هستیم که قاتل متعلق به آنهاست و از هزینههای میلیاردی و گاه دهها میلیاردی این خانواده برای وکالت، رشوه و… میشنویم و از طرفی خانواده مقتول از قشر کارگری هستند که معتقدند. که اجازه نمی دهند چنین پولی از خانواده قاتل وارد زندگی آنها شود. از نظر ظاهری، پژمان جمشیدی به عنوان یک رشوه دهنده متمول با ریش استادی گریم می شود که کلیشه سازی فیلم را تا حد امکان بالا می برد.
نمونه دیگر از عدم توجه و تفکر در فیلمنامه مربوط به پایان فیلم است که پژمان جمشیدی در گفت و گو با سروش از او می خواهد که چیزی نگیرد و در این گفتگو برای مخاطب مشخص می شود که پدر نیز هست. همدست پسر و در سوزاندن مخفیانه نقش داشته است.
این لحظه به عنوان یک نقطه عطف مهم و فوق العاده وحشتناک در فیلمنامه به هیچ وجه نقطه عطفی به نظر نمی رسد. بدیهی است که هیچ برنامه ای برای طراحی و پرداخت برای این نقطه عطف وجود نداشته و به ساده ترین و پیش پا افتاده ترین شکل ممکن می گذرد و حتی نمای نزدیک در دکوپاژ این سکانس وجود ندارد.
فیلم «بدن بد» با سکانسی از اعدام آغاز می شود که در آن بازپرس جوان (با بازی نوید پورفرج) تلاش می کند تا برای قاتل رضایت بگیرد. در واقع به گونه ای برخورد می شود که انگار او شخصیت اصلی فیلم است و قرار است داستان پیرامون او اتفاق بیفتد (درست مثل پژمان جمشیدی در الافزار). اما در اینجا فیلم تقریباً وعده نوید پورفرج را پاک می کند و شاهد سکانس های بی پایانی مانند سکانس دختر و همسرش هستیم.
شاید اگر زاویه روایی فیلم مانند بازپرس باقی می ماند، فیلم می توانست عملکرد بهتری داشته باشد، اما فیلم به یکباره زاویه روایی خود را تغییر داد و به سراغ خانواده قاتل و مقتول رفت و حالا با چهار نفر روبرو می شود که هنوز این کار را نکرده اند. موفق به ساخت هر کدام از آنها شد و همین. بدون بدن به فیلم ضربه زده است.
یکی دیگر از قسمت های فیلم که مدام به آن اشاره می شود تاثیر مردم و فضای مجازی است. این بخش نیز به چند جمله و سخنان سطحی محدود شده است و چیزی از تاثیر فضای مجازی در فیلم نمی بینیم و به نظر می رسد تنها شاهد بیانیه ای علیه فضای مجازی و فعالان آن هستیم. فیلم بدن ندارد، اما زمان هم ندارد.
گذر زمان حتی در حد فصل در فیلم مشخص نیست چه برسد به سال. در یکی دو جای فیلم فقط می شنویم که دو سال یا هفت سال گذشته است و این گذر زمان در فیلم وجود ندارد و در نتیجه تضاد و روند فرسایش این پرونده نیست. شکل گرفت.
اما فیلم در مورد اعدام سروش به شدت سردرگم است. از طرفی مدام از بازپرس، دادستان و مراجع قضایی می شنویم که از خانواده مقتول طلب بخشش می کنند و برای نجات سروش تلاش می کنند، اما از طرف دیگر همه اینها در حد حرف است و در هیچ جای فیلم نمی توان گفت. اهمیت این جوان برای فیلمساز را می بینید. این فیلم در طول 112 دقیقه خود ارزشی برای شخصیت سروش قائل نیست و ما نه چیزی از او می بینیم و نه می دانیم.
در سکانس پایانی وقتی سرباز جوراب هایش را به او قرض می دهد شاهد یک سکانس دراماتیک خوب بودیم اما در طول فیلم این شخصیت آنقدر ضعیف بود که آن سکانس هم تبدیل به سکانس بدی شد و تماشاگر احساس می کند این یک آدم است. الان نه. اجرا شود همچنین در جایی از بدنه فیلم سروش به کلی فراموش شده و ظاهرا همه چیز به نوعی لجبازی بین والدین شده و قصد انتقام وجود دارد و شخصیت سروش در فیلمنامه گم می شود.
یکی دیگر از مشکلات بزرگ فیلم اینجاست، فیلم به ایجاد یک حس کلی محدود می شود. ما به عنوان مخاطب احساس الناز شاکردوست را به عنوان مادری که دخترش به شکلی بسیار کلی کشته شده است را درک می کنیم، اما این احساس بسیار عمومی است و به حس خاصی تبدیل نمی شود که مختص ارغوان و مادرش باشد.
این اتفاق به عمق نداشتن فیلمنامه برمی گردد که مخاطب با ژرفای گوشت و استخوان خود نمی تواند شرایط را درک کند زیرا شخصیت پردازی، توصیف واقعه و نوع روایت در حالت کلی باقی می ماند.
سکانس پایانی هم وضعیتی مشابه دارد، در سکانس پایانی مخاطب درگیر یک حس کلی مربوط به اعدام یک فرد است و نه حس خاصی نسبت به شخصیت خاص سروش بهمنش با شرایط خاصی که داشت. در نتیجه شخصیت سروش برای فیلمساز کوچکترین اهمیتی ندارد و اظهارات رضایت در حد شعار باقی می ماند.
سکانس هایی هم اضافه می شود مثل سکانس دیدار الناز شاکردوست با دوست ارغوان. اگرچه واقعیت روند پخش عکس های بنفش در آن آشکار می شود، اما این داده ها هیچ تاثیری بر فیلم ندارد و اصلا مهم نیست. سکانس پایانی رقص سروش صحت و الناز شاکردوست نیز به همین ترتیب اضافه و بیرون زده است.
در پایان باید گفت که بی جسم برخلاف هر آنچه که سینما باید باشد، اثری سوژه محور است. فیلم نه نشانهای از سینما دارد، نه وارد موضوعی میشود، نه میتواند مشکلی را مطرح کند، نه رشد شخصیتی دارد و نه عمق و لایههای متفاوتی دارد که برای چنین مهمی واجبتر است. موضوع از نان شب بنابراین با استفاده از یک موضوع مهم برای خرید و درگیر کردن اجباری احساسات مخاطب، تبدیل به فیلم بدی می شود.