چند ده متر صف، هزاران نفر منتظر و کتابی در دست مردمی که نویسنده اش نه پژوهشگر فرهنگی که بازیگری محبوب است. «تاکسی سواری» نوشته سروش صحت.
صحنه ای که این روزها در فضای فرهنگی ایران تکرار می شود بیشتر به اکران یک فیلم پرفروش شباهت دارد تا رونمایی از یک اثر مکتوب.
صف های طولانی برای گرفتن امضا، دوربین های آماده برای ضبط و پست های اینستاگرامی با هشتگ «کتاب دوستی» و «خواندن»؛ همه چیز ظاهرا حکایت از عشق به کتاب دارد، اما عمیقاً نشان از بحران معنا و وارونگی ارزش ها در فرهنگ معاصر دارد.
کتاب «راننده تاکسی» نه رسالت معرفتی دارد و نه دانش افزایی. این اثر توسط بازیگری نوشته شده است که کتابش تنها به این دلیل که یک چهره شناخته شده است به چاپ پنجاهم رسیده است.
در حالی که ده ها نویسنده اصیل و محقق واقعی، سال ها نتیجه زندگی خود را در خلوت و تأمل روی کاغذ می آورند، اما فروش آثارشان از چند صد نسخه فراتر نمی رود. نه به این دلیل که بی کیفیت هستند، بلکه به این دلیل که «مشهور کتاب» نیستند.
در دنیای وارونه امروزی، معیار ارزش هنر و ادبیات، عمق فکر نیست، بلکه میزان فالوورها، لایک ها و توجه رسانه هاست. پدیده ای که به گفته جامعه شناسان نشانه «کالای شدن فرهنگ» است; یعنی هنر و اندیشه به عنوان کالای مصرفی عرضه می شود. چهره های سرشناس – از مجریان تلویزیون تا بازیگران – با تکیه بر شهرت و سرمایه نمادین خود پا به پای نویسندگان می گذارند و محصولی روان، ساده و سرگرم کننده را روانه بازار می کنند. در چنین شرایطی کتاب از کارکرد دانش آفرین و انتقادی خود خالی می شود و ابزاری برای تداوم شهرت و درآمدزایی می شود.
سروش صحت بدون شک کارگردان و مجری خوش ذوقی است، اما اینکه او در جایگاه «نویسنده» قرار می گیرد و به واسطه هوادارانش در جایگاه یک فرهنگی صاحب نظر می نشیند، نشان از اختلال در نظام فرهنگی ما دارد. او با برنامه «کبتباز» مرزی بین کتاب و نمایش نگذاشت و کتاب را به «نمایش» تبدیل کرد.
در این برنامه آنچه مهم بود متن و تفکر نبود، ژست خواندن کتاب و لحظه گفتگوی رسانه ای بود. اکنون همان منطق خارج از قاب تلویزیون تکرار می شود. در صف های امضای «تاکسی سواری» که بیشتر شبیه کارناوال شهرت است تا گردهمایی ادبی.
البته مشکل فقط شخص نیست. یک ساختار است. جامعه ای که تصاویر مصرف می کند، ناگزیر ارزش «تصویر مؤلف» را بالاتر از ارزش «اندیشه مؤلف» قرار می دهد. همان فرهنگی که باعث می شود مردم مشتاقانه به دنبال امضای بازیگر مورد علاقه خود باشند، اما یک صفحه از نویسنده ناشناس و متفکر را نخوانند. چنین جامعه ای به تدریج به سطحی از «نمایش فرهنگی» می رسد که نوشتن و خواندن نیز بخشی از شهرت بودن است. همانطور که سفر، غذا یا لباس سوژه پست ها و لایک ها می شود.
در این میان قربانی اصلی ادبیات اصیل و اندیشه انتقادی است. نویسندگانی که سال ها در خلوت به دنبال واژه مناسب و معنایی جدید می گردند، در این بازار جایی ندارند. کتابهای آنها، اگرچه عمیقتر و قابل تأملتر است، اما نمیتوان آنها را دید، زیرا نمیتوان آنها را «نشان داد». آنها افراد مشهور نیستند، بنابراین قابل مشاهده نیستند.
نتیجه این است که کتاب از ابزار فهم به ابزار ارائه تقلیل می یابد. فرهنگ امروزی گرفتار نوعی آمیختگی فرهنگی و تجاوز بین عرصه هاست. بازیگری که خواننده می شود، خواننده ای که نویسنده می شود و نویسنده ای که مجری تلویزیون می شود. در این میان تخصص و اصالت جای خود را به میل به دیده شدن می دهد. هرکسی دیده شود در هر زمینه ای اجازه اظهار نظر و حتی تولید آثار را دارد. سروش صحت به عنوان یک فیلمساز متخصص در این زمینه و هنرمند، بهتر است در همین جا بمانیم. ادبیات نیاز به تأمل، خلوت و دانش دارد، نه نورافکن و تشویق جمعی.
از منظر جامعه شناسی فرهنگ، چنین پدیده ای حاکی از نوعی «تغییر سرمایه فرهنگی» است; سرمایه ای که زمانی از طریق مطالعه، دانش و تجربه زیسته به دست می آمد، اکنون جای خود را به شهرت و قرار گرفتن داده است. در واقع فرهنگ سلبریتی جایگزین فرهنگ اندیشه شده است. اصالت نشانه انحراف فردی نیست، بلکه محصول این ساختار است: ساختاری که در آن کتاب باید «پرفروش» باشد تا معنا پیدا کند، نه «غنی».
در این بازار نمایشگر، مخاطب نیز تغییر کرده است. او دیگر خواننده ای نیست که به دنبال معنا باشد، بلکه پیرو چهره ای آشناست. صف های طولانی برای گرفتن امضا از یک بازیگر در واقع صف هایی برای «تجربه بودن با شهرت» هستند، نه صف هایی برای درک یا تفکر.
سوال این نیست که چرا یک بازیگر کتاب می نویسد. بلکه به همین دلیل است که کتاب او به چاپ پنجاهم می رسد و آثار نویسندگان بزرگ در سکوت می میرد. مشکل ساختار فرهنگی است که به جای دانش، نمایش می خواهد. او به جای تفکر به دنبال سرگرمی است و در این میان ادبیات مستقل و تفکر انتقادی هر روز منزوی تر می شود.
شاید در این زمینه باید به کنایه نویسنده ای فکر کرد که گفت: مشکل از کجاست؟ شاید اینستاگرام!” جایی که مرز بین هنر و نمایش، دانش و سرگرمی، نویسنده و مجری محو شده و “کتاب” از متن به تصویر کاهش می یابد.
ادبیات نه در صف امضاها که در خلوت خواندن زنده است. در این فکر که آرام و بدون هیاهو می روید، نه در کارناوال هایی که کتاب را برای چند ساعت به یک آیتم ویترین افراد مشهور تبدیل می کند. شاید وقت آن رسیده است که فرهنگ ما یک بار دیگر از «نمایش کتاب» فاصله بگیرد و به «دانش کتاب» بازگردد.
راستی اگر قرار است هزاران نفر برای گرفتن امضا ساعت ها در صف بایستند، شاید بهتر باشد که ناشر محترم از همان ابتدا امضای نویسنده را چاپ و در صفحه اول آماده کند. تا وقت مردم تلف نشود نه انرژی سلبریتی عزیز. در دنیایی که همه چیز به نمایش تبدیل شده است، حتی یک «امضا» هم می تواند یک فتوکپی باشد. مگر نه این است که داستان اصلی تماشای صحنه و نخواندن یک کتاب عمیق است؟
انعکاس این یادداشت به معنای انکار تلاش فرهنگی آقای سروش برای تصحیح و آشتی با کتاب نیست و نویسنده از منظری کلان به نقد ….