حجت الاسلام حسین انصاریان شامگاه پنجشنبه (26 آبان 1403) همزمان با هشتادمین سالگرد تولدش در تالار وحدت تهران، خاطره ای خاص از دیدار با جوانی مست در مراسم نگهبانی وی بیان کرد.
خاطره این معلم به شرح زیر است:
در یکی از شهرهای معروف ایران 10 شب منبر دعوت شدم. دو روز مانده به پایان منبر این اتفاق افتاد. روز هفتم منبر بود که یکی از روحانیون شهری دیگر با من تماس گرفت و گفت: نزدیک ما آمدی چرا به من خبر ندادی؟
گفتم حالا که میدونی دوست داری بیای… و اومد.
دو روز مانده به پایان منبر به من گفت از دست تو خسته شده ام. صبح بیدار می شوی، می نویسی، نماز ظهر می خوانی، غذا می خوری، نیم ساعت می خوابی و بعد تا وقت منبر می نویسی. من غمگینم. گفتم مشکلی نیست و خودکار را گذاشتم پایین. روزهای منافقین هم بود. گفتم بریم قدم بزنیم.
10 دقیقه از راه رفتن ما گذشته بود، یک فولکس واگن جدید ترمز کرد و راننده یک لباس نازک شیک با آستین کوتاه پوشیده بود و بسیار خودپسند بود. با صدای بلند گفت کجا میری؟
گفتم کجا میری؟ گفت بیا بالا این روحانی بزرگوار ترسید، عبای مرا از دامنم کشید، پس سوار نشو، گفتم پشت بنشین. نمی خواست بیاید اما به زور او را سوار ماشین کردم. راننده گفت الان کجا ببرمت، گفتم هرجا میخوای، گفت من تنهام، لاستیک میفروشم، حالم خوبه و متاهل نیستم، بریم خونه خودمون. گفتم بریم. در آینه دیدم دوست روحانیم رنگش پریده بود و فکر می کرد که داریم به قتلگاه می رویم.
خانه ای با چهار طرف عکس های نیمه برهنه ستارگان هالیوود را در خود جای داده است
به خانه اش رفتیم، چهار طرف خانه عکس های نیمه برهنه از ستاره های هالیوود، ایران، مصر و… بود.
دوست شیخم به من گفت; کجا را نگاه کنم، شما چگونه اینجا می نشینید؟ به شوخی گفتم شیخ می دانی که قیامت حری را به ما نمی دهند لااقل اینجا امتیاز بگیر.
شراب خارجی چند نوع است، تریاک هم دارم
جوان وارد شد و گفت: من از ادب شما خیلی خوشم می آید، چند نوع شراب خارجی در یخچال هست، هر کدام را که بخواهید می آورم. تریاک هم دارم صد در صد خالص. گفتم: نمی گویم مشروب یا تریاک نخوری، اما چون یک ساعت مانده به غروب آفتاب، در شهر تو دوستی دارم، خیلی عاشقش هستم. او رابطه اش را با من تمام می کند و من طاقت جدایی از او را ندارم. چای و میوه خوردیم و رفتیم بیرون.
آخر مسجد جامع که ترمز کرد مؤذن می گفت: شهادت می دهم که خدایی جز خدا نیست. دوستت اومد؟ گفتم بله. که گفت من گفتم اسمش را می برند. عشاود عن لا الله الا الله… اگر مشروب می خوردم و تریاک می کشیدم، با او چه کنم؟ گفت فردا می آیم و تو را به شهر برمی گردم. گفتم بیا فردا آمد و سوار شدیم. گفت: به خدا تمام عکس ها را سوزاندم، مشروب را در چاه ریختم و تریاک را از بین بردم، از دیروز تا حالا مرا کشت. ما را به مناطق سرسبز شهر برد و برگرداند.
آخرین شب مراسم کمیل
در آخرین شب مراسم، از اتمام آن خبر داده بودند. گفتم بیا و بردمش پیش کمیل. از کلاس ششم در تاریکی مطلق کمیل می خوانم. من هم کنارم نشستمش.
کمیل تمام شد، چراغ را روشن کردند، چشم این جوان خیلی گریه کرده بود، درد داشت، هر کاری کرد اسمم را نگفتم و خداحافظی کردم و برگشتم. شش ماه بعد به مشهد رفتم و دیدم همان روحانی در مشهد است. گفت همان جوان را در حرم دیدم، لباس مناسبی به تن داشت و به من گفت که خانه و مغازه را فروختم و نزد امام رضا علیه السلام آمدم و ازدواج کردم و با همسرش نماز شب خواندم. . اگر دوستت را دیدی او را خوشحال کن و بگو که من مرد شده ام».
واکنش رئیس جمهور به این خاطره
رئیس جمهور در جلسه بزرگداشت استاد انصاریان در پاسخ به این خاطره گفت: داستانی که استاد در اینجا بیان کردند در واقع رفتاری بود که نیازی به گفتن نداشت. عملکرد و رفتار افراد نشان دهنده چیزهایی است که مردم می آموزند و می فهمند. اگر معلم صدها کتاب می نوشت و صدها سخنرانی منبر می کرد، حقیقت را نمی گفت که رفتارش باعث می شود طرف مقابلش کوتاه بیاید و تغییر کند. مشکل ما این نوع رفتار است.