شهرام ناظری خواننده مشهور کشورمان در دانشگاه سلجوقی ترکیه می گوید: «مقامات و دولتمردان ما چندان به مشاهیر و عارفان ما علاقه ای نداشتند، هیچ یک از آنها هرگز نخواستند بیایند و مولانا را ببینند یا اصلاً دور است؛ در خود ایران شاید بزرگترین عارفان کره زمین و جهان بشریت در خفته باشند، مثل بایقاازانی خاک خودمان، مثل خاک عاقلانه ایران، مثل بایقاازنی خاک خودمان. مانند عطار در نیشابور تا کنون هیچ دولتمردی علاقه ای به دیدار از این غول های عرفان و علم نشان نداده است.
پس از انتشار این سخنرانی، میلاد عظیمی، مدرس دانشگاه و پژوهشگر ادبیات در پاسخ به سخنان شهرام ناظری با عنوان «اگر مولانا در ایران بود آیا مکتبش از بین می رفت؟» ْ! وی نوشت: آقای شهرام ناظری هنرمند مشهور کشورمان که در آثار خود به اشعار مولانا جلال الدین توجه ویژه ای دارد، سخنی عجیب و قابل تامل بیان کرد: خوشبختانه به نظر من باید از ترک ها و دولت ترکیه و مردم ترکیه تشکر کرد که واقعاً مولانا را در دل خود پرورش دادند و مکتب مولانا را در حد اقل نگه داشتند. اگر مولانا ایران بود این از بین می رفت. مطمئن باش!»
در نگاه اول با خودم گفتم شاید این سخنرانی چون در یکی از دانشگاه های ترکیه گفته شده برای تعریف و احترام میزبان بوده است. بعد به ذهنم رسید که شاید نتیجه عصبانیت و ناامیدی آنها از وضعیت کنونی ایران باشد.
اما وقتی ترکیه در میان است – کشوری که بدون شک رقیب فرهنگی ایران در این زمینه است و آگاهانه فرهنگ را ابزار سیاست می داند – دیگر نمی توان به سادگی از کنار چنین قضاوتی گذشت.
نمی دانم منظور آقای ناظری دقیقاً از «حفظ مکتب مولانا» چیست و برای زنده ماندن این مکتب چه باید کرد؟ اما می دانم که علیرغم خدمات ارزنده و قابل احترام محققان ترک به پژوهش مولانا، اگر پروفسور نیکلسون را کنار بگذاریم، درخشان ترین و اساسی ترین تحقیقات در این زمینه توسط محققان معاصر ایرانی انجام شده است.
آیا آقای ناظری با آثار بدیع الزمان فروزانفر، جلال همایی، عبدالحسین زرین کوب، محمدعلی محد و محمدرضا شفیعی کدکنی آشنایی دارد؟ علاوه بر این، در سال های اخیر تحقیقات عمیق، دقیق و به روزی در ایران انجام شده است که از نظر روش و محتوا توسعه یافته و قابل اعتماد است.
از طرفی مولانا در ایران فقط در کتابخانه ها زنده نیست. او در میان مردم زنده است. موسیقی سنتی و مدرن ایرانی سرشار از تأثیر مولانا است. نمایش های تئاتر و اجراهای صحنه ای با الهام از میراث او برگزار می شود. کلاس های مثنوی در سراسر ایران و در فضای مجازی برقرار است و مردم مثنوی می خوانند و یاد می گیرند. صفحات اجتماعی نیز مملو از اشعار مولانا است که زبان دل مردم است. گزیدهای از آثار مولانا و شمس و شرح مثنوی و ترجمه مثنوی به نثر ساده در دسترس همگان است. کتاب های مفید و بدیعی حتی برای کودکان و نوجوانان تهیه شده است که مقدمه ای بر دنیای مولانا است.
اگر اینها نشانه وجود «مکتب مولان» نیست، پس چه نشانه ای می تواند باشد؟ تبدیل مقبره مولانا به یک جاذبه گردشگری تنها نشانه زنده بودن مدرسه مولانا نیست. نشانه واقعی درک، تحقیق، یادگیری و آموزش و حضور ذهن و زبان او در زندگی فرهنگی مردم است.
مولانا متعلق به بشریت است، اما هم زبانان او از این زمزمه بی نیاز نیستند. جناب آقای ناظری! حکمت را از دل مردم انکار مکن…»
همچنین علی اصغر سیدآبادی، نویسنده و روزنامه نگار، در پاسخ به این موضوع نوشته است: «سخنان شهرام ناظری احتمالاً ناشی از سپاس فراوان از میزبانش است، وگرنه مولوی در ایران زنده است و آشنایی ناظری با مولوی و آنچه مکتب مولوی می نامد، مرهون پژوهش های مولوی ایرانیان مولوی ظالفی است. محمدعلی محد و غیره است
موسیقی ایرانی از گذشته های دور که سنت سماع در خراسان شکوفا شد، تا دوره صفویه و قاجاریه و تا به امروز ارتباط تنگاتنگی با اشعار مولوی داشته است.
البته در ترکیه از جمله دانشگاه سلجوقی که ناظری در آنجا سخنرانی می کرد، درباره مولوی تحقیق کرده اند، اما زاویه گردشگری مهمتر است.
جلسات مثنوی خوانی عمومی در شهرهای مختلف ایران رونق دارد و بعید است در جای دیگری به مولوی به این گستردگی توجه شده باشد.
بزرگان اهل اندیشه و فرهنگ ایران کارگاه مولوی خوانی و تفسیر مثنوی و … دارند.
گفتن چنین سخنانی – حتی اگر درست نباشد – به خصوص در ترکیه بی احترامی است.
آیا حافظ، سعدی، خیام، عطار، فردوسی، بایزید و خرقانی در ایران فراموش شده و مولوی فراموش شده است؟
اگر میخواهیم چیزی را اداره کنیم، آن را درست انجام دهیم».
امید طبیب زاده، مدرس دانشگاه و از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز نوشت: نمی دانم به استاد شهرام ناظری چه بگویم؟ اگر بگویم چون دوست دشمن است کجا برویم شکایت کنیم؟ معلم عزیز، شما مولوی را حفظ کردید که در آن “گل رز” مردانه فریاد می زد:
از کجا می دانستم که این نوشابه مرا دیوانه می کند
قلبم را جهنم کن، دو چشمم را قطع کن جیحون
چه می دانستم که سیل ناگهانی مرا با خود خواهد برد؟
چون کشتی مرا در میان پاهای خون آلودم انداخت
بگذار موجی تخته های آن کشتی را بشکند
که هر تخته به دلیل گردش های مختلف فرو می ریزد
نهنگی بالا آمد و آن آب دریا را خورد
چنین دریای بی پایان، بی آب باشد، مثل ما
آن یکی را هم شکافت، نهنگ بحرفرسا
می کشد در عمق ناگهانی به دست خشم، مانند قارون
وقتی این دگرگونی ها آمد، نه هامون ماند و نه دریا
دیگر چه می دانم، چون اتفاق افتاده است، چون در ناشناخته غرق شده است
من خیلی چیزها را می دانم، اما نمی دانم
که از دهان در آن دریای کف تریاک خوردم
حالا شما می گویید «اگر مولانا در ایران بود، این از بین می رفت»؟ یعنی چی گم شد؟ گل گریز از مرکز؟ یا این همه تعبیر و تصحیح و تعبیری که مولوی به فارسی نوشته است؟ آیا حافظ و سعدی و خاقانی را ترکیه حفظ نکرده است، کشوری که در بازی کثیف سیاست حتی خط و فرهنگ باستانی خود را نابخردانه به دور انداخت؟ آیا مولوی خشت و گل است؟ یا شعر است؟ بعد ببینم این شعر به کدام زبان زنده است؟ آهنگت را به چه زبانی خواندی و مولوی را زنده کردی؟ این چیه؟ حوصله رو قبول میکنی یعنی کی اصلا حوصله نداره؟! اما به خاطر مولانا، اوضاع را از این که هست بدتر نکن!»