آخرین مطالب

همکاران

آیا افلاطون درباره ادبیات مرتکب اشتباه شده بود؟/ ادبیات می‌تواند ما را نجات دهد؟

چند لحظه وقت بگذارید و صادقانه از خود بپرسید: آیا ادبیات زندگی من را بهبود بخشیده است؟ ما معمولاً برای دفاع از محبوب‌ترین داستان‌هایمان واکنشی سریع نشان می‌دهیم، اما رها کردن نوستالژی و احساسات مرتبط با آن به ما کمک می‌کند انتقادی فکر کنیم. آیا ارزش گذراندن شب های خسته کننده با خیره شدن به صفحات کتاب های رمان و گذراندن وقت با ادبیات را دارد؟ آیا ادبیات می تواند ما را از غرق شدن نجات دهد؟ نه، نمی تواند.

بر اساس فلسفه جدید، در عوض، می‌توانیم بپرسیم که آیا ادبیات می‌تواند ما را نجات دهد؟ در اینجا ما با مسئله زیبایی شناسی یا فلسفه هنر سروکار داریم، از جمله این که زیبایی شناسی از ما می پرسد چگونه می توانیم بفهمیم که آیا چیزی زیباست یا نه، یا هدف یک نقاشی چیست؟ اکنون نوبت به این پرسش زیباشناختی می رسد: آیا ادبیات می تواند ما را روشن کند؟

نگاه افلاطون به زیبایی شناسی، به ویژه نظریه ای که در «جمهوری» (حدود 375 ق.م) مطرح کرد، قطعاً دیدگاه درخشانی نیست. افلاطون عمدتاً هنر را به عنوان یک مقوله بد در آخرالزمان توصیف می کند: سرگرمی احمقانه ای که جوانان ما را مسموم می کند و ما را از حقیقت دور می کند. او حتی پا را فراتر گذاشت و گفت برخی از موسیقی ها به دلیل هیجان انگیز بودن باید ممنوع شود.

در تمام این موارد، افلاطون را می‌توان معادل باستانی پیرمرد بداخلاقی دانست که مشت خود را به سمت کودکان آتن نشانه رفته است، زیرا برای مثال، بچه‌ها آن‌طور که او می‌دانست لباس نمی‌پوشیدند. افلاطون ادبیات را برای ما توصیف کرده است. او کلمه شعر را به کار برد زیرا معیار ادبیات آن روزها شعر حماسی بود. از دیدگاه افلاطون، شعر در بهترین حالت چیزی است که باعث حواس پرتی می شود و در بدترین حالت روح ما را تباه می کند و نمی تواند برای ما روشنگر باشد و در واقع حتی ممکن است ما را نابود کند. هیچ شخصیت ادبی جدی هرگز این دیدگاه را تایید نکرده است، اما بسیاری ادعای افلاطون را می پذیرند که ادبیات تقلیدی از واقعیت است. آیا دیدگاه افلاطون نسبت به هنر اشتباه بود و آیا ادبیات می تواند ما را نجات دهد؟ یا ادبیات آنطور که افلاطون معتقد بود تقلید نیست؟ یا راه سومی در این بین وجود دارد.

دیدگاه افلاطون از هنر به عنوان چیزی که ما باید از آن متنفر باشیم، حتی برای دیگر یونانیان باستان نیز عجیب بود. آتن قرن پنجم قبل از میلاد دارای فرهنگی مملو از جشنواره های نمایشی و نمایشی غنی، مجسمه ها و نقاشی های دیواری رنگارنگ و معماری پیچیده بود. آتنیان مفتخر بودند که جامعه آنها، اگر نگوییم مستقیماً از شعر هومر و هزیود الهام گرفته شده است. در پایان آن قرن، افلاطون در میان تماشاگران به تماشای «ابرها»، نمایشنامه کمدی معروف «آریستوفان» نشست که مدهای روشنفکری در آتن باستان را هجو می کرد.

ابرها سقراط و نوآوری او را مسخره کرده بودند. تمسخر سقراط مست روی صحنه اجرا شد. می توان تصور کرد که افلاطون این صحنه تمسخر معلم محبوب خود را با دهان باز از تعجب و وحشت تماشا کرده است. سالها بعد، پس از محاکمه و اعدام سقراط، افلاطون در «عذرخواهی» که رساله دفاعیه سقراط است و در آن منکر فساد جوانی شده است، محکومیت سقراط را نمایشنامه «ابرها» می داند. شاید در نتیجه کینه افلاطون از تقلید در عرصه هنر و ادبیات بود.

افلاطون در “جمهوری” می نویسد: “تقلید شاعرانه جعل هویت یا کپی برداری است، درست مانند نوع جعلی که در نقاشی، شعر و سایر اشکال هنری یافت می شود. این تقلید به تنهایی از ظاهر است و بنابراین در سطحی بسیار پایین تر از حقیقت.” به معنای فروتر از آن چیزی است که سعی می کند تقلید کند… بنابراین، میمسیس* (به عبارت دیگر هنر، شعر و…) روح را تباه می کند و تسلط عقل را بر سایر تکانه ها و امیال شخص ضعیف می کند».

پس از دیدگاه افلاطون باید شعر را در جمهوری آرمانی او ممنوع کرد، نظر او دقیقاً چه بود؟

افلاطون می گوید همه هنرها نوعی جعل هویت یا کپی برداری از چیزی است. جعل هویت تصور نادرستی از صحت خود به ما می دهد و در نتیجه با نشر اکاذیب باعث فساد ما می شود. او خاطرنشان می کند که اگر تصویری از یک حیوان واقعی مثلاً از چیزی ترسیم شود، هویت آن چیز جعل می شود و تصور ما از واقعیت آن موجود یا چیز مخدوش یا به اشتباه تغییر می کند.

نمونه ای که بیشتر برای افلاطون آشناست، خدایان تصویر شده در حماسه های هومری ایلیاد و ادیسه است. هومر و سنت شفاهی پشت سر او تصمیم گرفتند که خدایان المپیک را کوچک و کودکانه نشان دهند، مانند کودکانی که بر سر آخرین آبنبات چوبی می جنگند. افلاطون می گوید که اینها صرفاً تقلید از خدایان واقعی هستند، تقلیدی که طرز فکر ما را در مورد آن خدایان عادل و خردمند خراب می کند. از دیدگاه افلاطون، در واقع، هر گونه تقلید از هر اثر هنری به هر معنا، تنها می تواند تفسیری نادرست باشد، زیرا هرگز نمی تواند حقیقت را به طور کامل و دقیق بازآفرینی کند، زیرا همیشه حداقل یک قدم با واقعیت فاصله خواهد داشت.

دیدگاه افلاطون از هنر به عنوان چیزی که ما باید از آن متنفر باشیم، حتی برای دیگر یونانیان باستان نیز عجیب بود. آتن قرن پنجم قبل از میلاد دارای فرهنگی مملو از جشنواره های نمایشی و نمایشی غنی، مجسمه های رنگارنگ و نقاشی های دیواری و معماری پیچیده بود.

این برای کتاب و شعر چه معنایی دارد؟ افلاطون معتقد بود که ادبیات ما را فریب داده و ناخواسته ما را به بیراهه کشانده است. به نظر می رسد که بسیاری از غول های ادبی ممکن است با اولین نکته افلاطون موافق باشند که همه هنرها تقلیدی هستند. مثلاً «لئو تولستوی» (1910-1828)، مردی که جایگاه ادبی اش تقریباً به اندازه ریشش است! در کتاب «هنر چیست»؟ (1897) می نویسد: “هنر فعالیتی انسانی است که شامل: این است که شخص آگاهانه با علائم بیرونی خاصی احساساتی را که به دیگران دارد ارتباط می دهد و آنها آن احساس را تجربه می کنند. در نتیجه افراد دیگر تحت تاثیر این احساسات قرار می گیرند. این احساسات را در خود زندگی کنند.”

از آنجایی که منبع اصلی هنر تولستوی رمان‌های بلند بود، می‌توانیم استفاده او از کلمه «هنر» را در اینجا مترادف با «ادبیات» بدانیم. در این مورد، به نظر می رسد که دیدگاه او به خوبی با مدل افلاطون منطبق است، زیرا به گفته خود تولستوی، ادبیات می تواند به عنوان مثال، «تجارب و احساساتی را که عمداً توسط نویسنده بازآفرینی شده است برای خواننده توصیف کند تا خواننده تجربه ای توهمی مشابه داشته باشد. “. به عبارت دیگر هدف هنر تقلید و فراتر رفتن از یک احساس است. از این منظر به راحتی می توان از گزاره الف به معنای تقلید بودن هنر به گزاره ب که تقلید باعث فساد می شود رفت، زیرا آنچه در مخاطب اتفاق می افتد را می توان به عنوان «تجربه نادرست» توصیف و تعبیر کرد. .

علاوه بر این، پدیدارشناس مارتین هایدگر (1889-1976) اصرار داشت که هنر یا تجلی و بیان می‌کند یا سبک یک فرهنگ را دوباره پیکربندی می‌کند. از این حیث هنر می تواند دنیای دیگران را آشکار کند و در نتیجه درک مشترکی بین هنرمند و مخاطب ایجاد کند. حتی هگل (1770-1831) معتقد بود که هنر بیانگر روح فرهنگ های خاص و همچنین روح کلی انسان است. سپس ایده های خواننده یا بیننده از تقلیدهای هنرمند گرفته می شود که هر کدام به تنهایی گمراه کننده هستند.

اگر حق با این نویسندگان ناراضی اروپای شمالی باشد و روح انسان فقط از طریق تقلیدهای نادرست فاسد بیان شود، به سرعت این گفته افلاطون را به یاد خواهیم آورد: هنر، از جمله شعر و ادبیات، باید در جامعه ایده آل ممنوع شود. با این حال، این نتیجه مطمئناً به همان اندازه نادرست است که گویی اشتیاق افلاطون به عقل ممکن است قضاوت او را مخدوش کرده باشد.

بدون تقلید

پس بیایید اردوها را عوض کنیم و به دفاع از ادبیات برویم. اولین مانور ضد حمله این است که بپرسیم: آیا هنر واقعاً در تقلید متوقف می شود؟ آیا همه کتاب‌ها، شعرها، نقاشی‌ها، فیلم‌ها، نمایشنامه‌ها، پانتومیم‌ها و هر چیز دیگری تقلید هستند؟

ارسطو، که در نوجوانی بیش از حد سرکش علیه مرشد خود افلاطون قیام کرد، این ایده را مطرح کرد که هنر تحقق بیرونی یک ایده واقعی است و از عشق طبیعی به تقلید سرچشمه می گیرد که مشخصه انسانیت و لذتی است که ما از تشخیص شباهت ها احساس می کنیم. این بدان معنی است که ما فکر می کنیم دیدن نسخه های جدید چیزهایی که می دانیم سرگرم کننده است. اما از نظر ارسطو هنر به تقلید و کپی برداری محدود نمی شود.

هنر نیز طبیعت را ایده آل می کند و کمبودهای آن را تکمیل می کند و با این کار در پی درک امر کلی در یک پدیده واحد است. به عبارت ساده‌تر، هنر نسخه‌های ایده‌آلی از چیزها را خلق می‌کند، و یک اثر هنری خاص کمتر با موضوع خود ارتباط دارد تا با حقایق جهانی که موضوع آن نشان می‌دهد.

به عنوان مثال، مجسمه داوود میکل آنژ را در نظر بگیرید: میکل آنژ تا چه حد از شهرت واقعی داوود در داستان «داوود و جالوت» تقلید کرده است؟ احتمالاً زیاد نیست، وگرنه مجسمه بیشتر شبیه یک مرد خاورمیانه‌ای با هیکل متوسط ​​بود تا یک آدونیس رومی.

در عوض، دیوید میکل آنژ برای نشان دادن انواع جهانی مانند سلطنت یا جذابیت استفاده شده است. این اثر بدیهی است که تلاش میکل آنژ برای تقلید از یکی از شخصیت های کتاب مقدس، دیوید نبود، بلکه مجسمه میکل آنژ بود که از ایده داوید در کتاب مقدس الهام گرفته شده بود.

اگر حق با ارسطو باشد، هنر بسیار فراتر از تقلید است و استدلال افلاطون قابل نقد است. با این وجود، یکی از پیروان افلاطون می تواند با این موضوع مخالف باشد و بگوید مهم نیست که قصد میکل آنژ از خلق اثرش چه بوده است، مهم این است که مجسمه او فقط تقلید ضعیفی از داوود است و بنابراین فاسد است و تصوری گمراه کننده ایجاد می کند. او به یکی از شخصیت های کتاب مقدس تبدیل می شود.

آیا افلاطون اشتباه می کرد؟

اشتباه افلاطون این بود که فرض کرد همه هنرها اساساً یکسان هستند و بنابراین آنچه در مورد یک اثر هنری می توان گفت در مورد همه آثار دیگر نیز صدق می کند.

خواندن یک کتاب خوب (مثلاً یک شعر حماسی) معادل عقلانی جویدن آدامس و غذا نامیدن آن است: طبق استدلال های طرفداران استدلال افلاطون، چیزی جز این توهم به ما نمی دهد که در حال خوردن هستیم. به نظر می رسد ادبیات تقلید است زیرا رویدادها را توصیف می کند، به این معنی که ما توصیفی از چیزی می خوانیم و نتیجه می گیریم که آن چیزی را نشان می دهد که اتفاق افتاده است.

با این حال، حتی اگر این رویدادها از واقعیت الهام گرفته شده باشند، در واقع تخیلی هستند و بنابراین نمی توانند تقلیدی باشند. در عوض، ادبیات ابزاری برای الهام بخشیدن به تفکر و بحث است که از سناریوهای صرفاً تخیلی به طور خاص برای روشنگری ما استفاده می کند.

بنابراین این وظیفه ذاتی ادبیات است که ما را نجات دهد. جنایت و مکافات داستایوفسکی (1866) و قهرمان پر دردسر آن، راسکولنیکف را در نظر بگیرید که با خود و اعمالش مبارزه می کند زیرا دو نفر را به قتل رسانده است. داستایفسکی از ما خوانندگان می‌خواهد که آنچه را که انجام می‌دهیم، احساسی که در پاسخ به آن داریم و آنچه ممکن است بدیهی انگاشته‌ایم را تحلیل کنیم. دنیایی کاملا تخیلی، دنیایی که فقط تظاهر به واقعی بودنش می کند چون داستان در مکانی واقعی می گذرد. در نظر گرفتن یک سناریوی تخیلی و استفاده از آن برای بیان نکته ای بالاتر، چیزی است که ادبیات در مورد آن است، نه تقلید صرف آنطور که افلاطون ادعا کرد.

علاوه بر این، اگر کتابی واقعاً وقایع واقعی را منتقل کند، یعنی از آن تقلید کند، آن را جزو کتاب های درسی و نه یک کتاب ادبی طبقه بندی می کنیم. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که افلاطون در کتاب رئیس‌جمهور اشتباه کرده و ادبیات می‌تواند ما را نجات دهد و به ما روشنگری و الهام بخشد. البته هنوز هم می توان برای صحت نقد افلاطون در مورد هنرهای تقلیدی آشکار مانند مجسمه سازی یا عکاسی استدلال کرد.

*میمسیس اصطلاحی در نقد و فلسفه ادبی است که شامل تقلید دیونوسی، جعل هویت، تشابه غیر حسی، دریافت عامل، بازنمایی، جعل هویت، عمل بیان، عمل تشابه و خودنمایی است. در نظریات ادبی یونان، تشبیه تقلیدی از سیر وقایع روایت است که اجرا می شود. به عقیده افلاطون، تشبیه یکی از دو روش اصلی روایت داستان است. راه دیگر بیان روایت، روایت یا بازنمایی سیر وقایع به شیوه بیان است. بر اساس این تعریف، درام مصداق تشبیه و اشعار حماسی مصداق روایت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *